Amin NEWS

Take care of Freedom and Truth will take care of itself

Amin NEWS

Take care of Freedom and Truth will take care of itself

 

الملکُ یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم

 

میلاد حضرت علی رو تبریک می گم ....

چند روز پیش از این  یه تیکه روزنامه ی قدیمی رو می خوندم که روش با فونت درشت نوشته شده بود : "اگر بیت المال علی وار هزینه شود دیگر فقیری نخواهیم داشت" . رفتم تو فکر ...

حتما تا حالا به بچه های خیلی کوچکی که برای گدایی سر چهارراهها ،پشت چراغ قرمز ها ، تو قهوه خونه ها و ... میان برخورد کردید. واقعا دردناکه ...مسوول مستقیم بد بختی این بچه های بی گناه ما هستیم ...ما که در مقابل این همه دزدی و ظلم و زورگویی این رژیم  ساکت نشستیم و هر روز زندگی تکراری  خودمون رو دنبال می کنیم تا به چند تا هدف خیلی خیلی کوچک خودمون برسیم و بعد از چندسال زندگی به امید اینکه میریم بهشت  می میریم...

پیش بینی آینده خیلی هم سخت نیست ...یک نگاه دیگه به این جمله بندازین ، خودتون متوجه میشید :" الملکُ یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم" . حتما همینطور خواهد بود ...

امروز داشتم یه گزارش راجع به علی افشار می خوندم(حتما چندروز دیگه اون گزارش رو میذارم تو وبلاگ)  . یادم افتاد که گنجی و زر افشان و  افشار و افرادی مثل اینها که دنبال عدالت واقعی و آزادی هستن نمیخوان مثل ما بیان بهشت ، می خوان برن جهنم ...(خوب بالاخره جهنم هم باید پر بشه ) .

این متن یک قسمت از وصیت نامه داریوش کبیره که چند هزار سال پیش و قبل از اسلام گفته . حالا الان تو مملکتی که نام اسلام رو یدک می کشه ،- تحت این اسم چه کثافت کاری هایی می شه بماند- آیا این اصل منطقی رعایت می شه؟ نه...نه...نه....چون اگر می شد اینهمه زندانی سیاسی نداشتیم،چون اگر میشد این همه دنبال یه ذره عدالت نمی گشتیم ....:" زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگرقاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .   "

 

 

الان یاد اون شعر شاهکار بینش پژوه افتادم .قبلا توی وبلاگ گذاشته بودم اما بازم می ذارم :

 

وقتی هر گوشه این شهر پر تزریقی و معتاد

وقتی شاعر سیاست به مسافر کشی افتاد

وقتی باتوم و کشیده زده تو غرور مردم

وقتی ضجه شکنجه توی این همه صدا شده  گم

وقتی پرونده بره زیر دستای یه گرگه

جایی که چرا و اما غلطی خیلی بزرگه

وقتی کودک خیابون نصفه شب آدامس به دسته

اونکه مسِِِِئول و مدیره ، یا خماره یا که مسته

دختر فراری هر شب وقتی تو تخت جدیده

روی موهاش حتی رنگ گل سر رو هم ندیده

وقتی که گلیم تصمیم قد پای من و ما نیست

                      وقتی حرف ،حرف یه فرده ،حرف،حرف  اجتماع نیست
                                 
                                   
وقتی مزه تن تو باب دندون سیاست

جائیکه شعر جدیدت دردسر ساز می شه واست

از دو تا چشمای آبیت شعر گفتن خنده داره

توی شهری که غم نون اشک مردُ در میاره

تقدیم به همه ی عزیزانم

شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا

                       تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا

شبیه یک پرنده، خیس از باران که می آیم

                       تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا

پس از طی کردن فرسنگها راهی که می دانی

                        کنار خستگیها، تکیه گاهم می شوی آیا

شناکردن میان خاک را بد من بلد هستم

                       تو اقیانوس موج آماج را هم می شوی آیا

نگاه ناشیانه من به هستی داشتم عمری

                       تو تصحیح تمام اشتباهاتم می شوی آیا         

ا گر بی روز و بی تقویم ماندم من

                        به و صل فصلهایت، سال و ماهم می شوی آیا

برای دوستم داری گواهت بوده ام عمری

                         برای دوستت دارم گواهم می شوی آیا

شب افسانه ای با تو طلوع تازه ای دارد

                    تو در صبح اساطیری پگا هم می شوی آیا

صبور و ساده ای اما ،عمیق و ژرف،عشق من

                     برای حرف نجوا، نعره چاهم می شوی آیا

پس از صد سال ا گر بد ترجمه کردی نگاهم را

                      به پاس اشکهایم عذر خواهم می شوی آیا

 تو شیرینتر از آن هستی که شادابیت کم گردد

                     و از خود تلخ می پرسم تباهم می شوی آیا


گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد (!)


درود

من نمیفهمم تو این مملکت چه خبره !!!

روزنامه ها مینویسن که یه جوون اسراییلی به چندتا عرب اسراییلی حمله می کنهو چند نفرو میکشه  ولی شبکه خبر ایران (channel 6) گفت که یک صیهونیست به چنتا فلسطینی بی گناه حمله میکنه و چندنفرو میکشه ...

ما که نفهمیدیم این مسِؤلین مملکت مارو گوسفند فرض می کنن یا ما واقعا....

شعر

جماعت ...من دیگه حوصله ندااارم ...به خوب امید و تز بد گله ندارم....

میخوام چندتا ترانه از فرهاد بذارم...



می‌بینم صورت‌ام‌و تو آینه،
با لبی خسته می‌پرسم از خودم:
این غریبه کی ئه؟ از من چی می‌خواد؟
اون به من یا من به اون خیره شدم؟

باورم نمی‌شه هر چی می‌بینم،
چشام‌و یه لحظه رو هم می‌ذارم،
به خودم می‌گم که این صورتک ئه،
می‌تونم از صورت‌ام ورش دارم!

می‌کشم دست‌ام‌و روی صورت‌ام،
هر چی باید بدونم دست‌ام می‌گه،
من‌و توی آینه نشون می‌ده،
می‌گه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!

جای پاهای تموم قصه‌ها،
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها،
مونده روی صورت‌ات تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!

*

آینه می‌گه: تو همون ای که یه روز
می‌خواستی خورشیدو با دست بگیری،
ولی امروز شهر شب خونه‌ت شده،
داری بی‌صدا تو قلب‌ات می‌میری!

می‌شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه!
آینه می‌شکنه هزار تیکه می‌شه،
اما باز تو هر تیکه‌ش عکس من ئه!

عکسا با دهن‌کجی به‌ام می‌گن:
چشم امید و ببر از آسمون!
روزا با هم دیگه فرقی ندارن،
بوی کهنه‌گی می‌دن تموم‌شون!


شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصله‌گی،
وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی؛


ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم،
همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛


صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من
گف دوشنبه روز میلاد من ئه،
اما شعر تو می‌گه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!


غروب سه‌شنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن
به خودم هی زدم از این‌جا برو!
اما موش خورده شناسنامه‌ی من!


عصر چارشنبه‌ی من!
عصر خوش‌بختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جون‌سختی ما!


روز پنج‌شنبه اومد
مث سقائک پیر،
رو نوک‌اش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!


جمعه حرف تازه‌ئی برام نداشت،
هر چی بود، پیش‌تر از این‌ها گفته‌بود!

طنز


 
 

 

یه روز یه آقای آژان رفت توی یه مغازه که یه صندوق بخره برای انتخابات. گفت یه صندوق بده. آقای مغازه دار به اون نگاه کرد و گفت: شما آژان هستی؟ گفت: بله، گفت: ما به آژان جماعت صندوق نمی فروشیم. آژان خیلی ناراحت شد و رفت بیرون.

آقای آژان رفت و دو ماه بعد لباس آژانی اش رو درآورد و سردوشی هاش رو کند و یه کت و شلوار سفید پوشید و یه شیشه ادوکلن زد به خودش و یه شاخه گل محمدی هم گرفت توی دستش و رفت توی مغازه صندوق فروشی و به مغازه دار گفت یه صندوق بده. آقای مغازه دار به اون نگاه کرد و گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: چون به جای موبایل بی سیم دستت گرفتی و موهات هم مدل نظامی یه، ما به آژان صندوق نمی فروشیم.

آقای آژان رفت و بعد از شیش ماه موهاش رو بور کرد و بلند کرد و دم اسبی کرد و لنز سبز گذاشت و زیر ابرو ورداشت و کراوات زرد زد و کت و شلوار ماکسیم پوشید و اومد صندوق فروشی و به مغازه دار گفت یه صندوق بده. آقای مغازه دار به اون نگاه کرد و گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: اولا برای اینکه پاچه شلوار ماکسیم ات رو کردی توی پوتینت و ثانیا بخاطر اینکه از چراغ قرمز رد شدی و ثالثا بخاطر اینکه به جای اینکه خواهش کنی دستور می دی. ما به آژان صندوق نمی فروشیم.

آقای آژان ناراحت شد و رفت خونه شون و سه ماه آموزش زبان یاد گرفت و این دفعه حسابی تیپ زد و به جای پوتین کفش تیمبرلند خرید و یاد گرفت مثل پسر خوب ها حرف بزنه و موقع حرف زدن هم دستش رو می کرد توی موهاش. بعدش اومد صندوق فروشی و برای اینکه حرف زدنش معلوم نشه روی یک کاغذ نوشت لطفا یه صندوق بدین و کاغذ رو گذاشت روی میز مغازه دار. آقای مغازه دار کاغذ رو خوند و گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان خیلی ناراحت شد و پرسید: از کجا فهمیدی؟ آقای مغازه دار گفت: اولا بخاطر اینکه با موتور هزار از توی پیاده رو رد شدی و ثانیا این کاغذی که روش برای من یادداشت نوشتی برگه بازجویی اداره اماکنه. ما به آژان صندوق نمی فروشیم.

آقای آژان خیلی ناراحت شد و رفت مشهد و یه مدت خلبانی یاد گرفت و یه وب سایت اینترنتی راه انداخت و تمام رفیق هاش رو عوض کرد و یه هلی کوپترشخصی خرید و همه چیزش رو عوض کرد و بعد از یک سال اومد به مغازه صندوق فروشی و دید اونجا خیلی شلوغه، به مغازه دار جدید گفت: یه صندوق بده. مغازه دار گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان خیلی عصبانی شد و گفت: از کجا فهمیدی؟ آقای مغازه دار گفت: چون صندوق فروشی خیلی وقته از اینجا رفته و اینجا شده دفتر روزنامه، منم همون خبرنگاری هستم که زندانی اش کرده بودی.

بالا رفتیم ماست بود، قصه ما راست بود
پائین اومدیم دوغ بود، تیپ زدنش دروغ بود.

خبر

 قاضی مقدسی ترور شد

 

ضارب ۲۵ ساله است

گنجی آن لاین: بعد از ظهر امروز سه شنبه قاضی مسعود احمدی مقدس بعد از پایان کار خود و هنگام ترک محل کارش نبش خیابان دوازدهم احمد قصیر، مورد اصابت گلوله دو نفر موتور سوار که پیش از آن در محل وقوع قتل کمین کرده بودند قرار گرفت و ضاربان پس از کشتن وی به سرعت متواری شدند. 
به گزارش خبرگزاری فارس، قاضی احمدی مقدس در حال رانندگی و تردد از خیابان شهید احمد قصیر بود که به ضرب گلوله توسط ضاربان ناشناس ترور و به شهادت رسید.
بر اساس این گزارش خیابان احمد قصیر و خیابانهای منتهی به این خیابان مسدود بوده و مامورین نیروی انتظامی منطقه را محاصره کرده و در حال کنترل اوضاع هستند.
در حال حاضر جسد قاضی مقدس در داخل اتومبیل افتاده و قاضی ویژه در حال بررسی صحنه جرم است.
قاضی مقدس قاضی شعبه سه دادگاه انقلاب بوده و بارها به عنوان قاضی نمونه کشوری برگزیده شده بود.
قاضی احمدی مقدس پروندهای مختلف مهمی بالاخص پرونده برلین و اکبر گنجی را مورد رسیدگی قرار داده و بعد از تشکیل دادسرا به عنوان معاون دادستان به سمت سرپرست مجتمع قضائی ارشاد منصوب شد.

در پی ترور سرپرست مجتمع قضایی ارشاد و قاضی رسیدگی کننده به پرونده گنجی، فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ گفت: در حال بررسی این ترور هستیم و در آینده‌ای ‌نزدیک در این خصوص اطلاع رسانی خواهیم کرد.

سردار مرتضی طلایی دقایقی پیش در گفت و گو با خبرگزاری فارس افزود: هم اکنون در حال بررسی موضوع هستیم و اطلاع رسانی در این خصوص در آینده نزدیک انجام می شود.
قاضی مقدس معاون دادستان تهران در مجتمع قضائی ارشاد بود که عصر امروز در حالی که از خیابان احمد قصیر عبور می‌کرد توسط دو نفر موتور سوار ترور شد. 

همچنین سخنگوی قوه قضاییه در باره این ترور گفته است: منتظریم ببینیم چه کسی مسوولیت ترور قاضی مقدس را برعهده می‌‏گیرد تا برخورد قانونی با وی آغاز شود

 شایان به ذکر است بر اساس اخباری که در سال های پیش منتشر شده بود، قاضی مسعود احمدی مقدس، معاون سعید مرتضوی و قاضی پرونده اکبر گنجی، در سال 76 به واسطه‌ی بازداشت گنجی از سوی دادسرای انتظامی قضات متخلف شناخته شده ولی دو سال بعد زمانی که گنجی در سال 79 بازداشت می شود، دادگاه انتظامی قضات حکم به برائت وی داده بود و او مجددا بعنوان قاضی دادگاه وی منصوب می گردد. احمدی مقدس همچنین بعنوان رییس شعبه‌ی سوم دادگاه انقلاب اسلامی، قاضی پرونده علی افشاری نیز بوده است.

سایت بازتاب نیز نوشته است قاضی مقدس، به تعدادی از پرونده‌های جنجالی مانند پرونده کنفرانس برلین که اکبر گنجی، از جمله متهمان آن بود، رسیدگی کرده بود. وی پیش از عهده‌دار شدن ریاست مجتمع قضایی ارشاد که به پرونده‌های منکراتی می‌پردازد، قاضی دادگاه انقلاب بوده و به تعدادی از پرونده‌های امنیتی رسیدگی کرده بود.

گنجی در سال 79 در شعبه‌ی سوم دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقدس به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در کنفرانس برلین و نگهداری اسناد محرمانه و طبقه‌بندی شده‌ی نظام به 10 سال حبس و 5 سال تبعید به بشاگرد محکوم شد که این حکم در مرحله‌ی تجدیدنظر توسط شعبه‌ی 27 این دادگاه به ریاست قاضی علی ‌بخشی به شش ماه حبس کاهش یافت که با اعتراض رییس کل دادگستری تهران، پرونده به دیوان عالی کشور ارجاع شد و شعبه‌ی 31 دیوان عالی کشور دستور رسیدگی مجدد آن را صادر کرد که بعد از بررسی این پرونده در شعبه‌ی یک دادگاه تجدیدنظر که دو قاضی، ریاست آن را بر عهده داشتند به 6 سال حبس کاهش پیدا کرد.

درحال حاضر گنجی با گذراندن بیش از پنج سال و اندی از دوران محکومیتش، ماه‌های پایانی حکم صادر شده را سپری می‌کند.

طنز

 

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟

هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.

" آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه. "

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه.

فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟

جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.

یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه)

هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟

اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟

" آره " هیزم شکن فریاد زد.

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "

هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز " نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی این داستان اینه که هر وقت یه مرد دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفید می باشد !!!

سیاسی

اکبر گنجی: "آقای خامنه ای باید برود"

اکبر گنجی، روزنامه نگار زندانی که هم اکنون در اعتصاب غذا به سر می برد، خواستار برکناری آیت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، از قدرت شده است.

آقای گنجی در نامه ای به آیت الله حسینعلی منتظری، از روحانیون بلند پایه ناراضی در ایران، که در روز جمعه (31/4/84) نوشته شده، گفته است که مشکل ایران با زوال اندیشه ولایت فقیه و رفتن مصداقش حل خواهد شد.

این نامه در چند سایت اینترنتی منتشر شده و خانم معصومه شفیعی، همسر آقای گنجی، در گفتگویی با بی بی سی صحت آن را تایید کرده است.

این اولین بار است که یک چهره معروف سیاسی در داخل کشور چنین صریح خواستار برکناری آیت الله خامنه ای از قدرت شده است.

اکبر گنجی ضمن اشاره به اینکه در سیاست دموکراتیک باید با شفافیت صحبت کرد، تاکید می کند همانطور که آیت الله خمینی می گفت "شاه باید برود"، اینک هم با صراحت و روشنی تمام باید گفت که "آقای خامنه ای با ید برود".

او در گذشته نیز انتقاداتی را در باره روش حکومت آیت الله خامنه ای مطرح کرده بود ولی هیچگاه علنا خواستار عزل او از قدرت نشده بود.

آقای گنجی در نامه خود که خطاب به آیت الله منتظری نوشته شده، از آیت الله خامنه ای به عنوان "حاکم خودکامه" نام می برد و تاکید می کند که نظام ولایت فقیه در ایران عملا به یک نظام سلطنتی تبدیل شده و اصلی ترین مساله سیاسی ایران را همین به گفته او نظام سلطانی می داند.

آقای گنجی یاد آور می شود که آیت الله منتظری سعی کرده که ولایت فقیه را به "نظارت فقیه" تقلیل دهد تا شاید گره از کار فروبسته جمهوری اسلامی بگشاید.

ولی او تاکید می کند که ولایت فقیه در عمل به گفته او چهره غیر انسانی خود را عیان ساخته و از این رو تنها راه برون رفت از مشکلات را زوال اندیشه ولایت فقیه و رفتن مصداق آن می بیند.

آقای گنجی، که با اعتصاب غذای خود نظر جهانیان را هرچه بیشتر به وضعیت خود و موضوع حقوق بشر در جمهوری اسلامی جلب کرده، می گوید نافرمانی مدنی مهمترین تاکتیک برای گذار از به گفته او سلطانیسم به دمو کراسی است.

آقای گنجی در مورد خواسته خود مبنی بر برکناری آیت الله خامنه ای از قدرت به اندیشه های آیت الله خمینی، بنیان گذار جمهوری اسلامی، استناد می کند.

او می گوید که آقای خمینی اعتقاد داشت که افراد ملت حق دارند که زمامدار خود را استیضاح کنند و اگر او جواب قانع کننده ندهد خود به خود از مقام زمامداری عزل است.

آقای گنجی در ادامه می افزاید که آقای خامنه ای نه تنها به پرسش ها پاسخ نگفته بلکه پرسش کنندگان را به شدت سرکوب کرده است.

اکبر گنجی در پایان نامه خود می نویسد که به دلیل ابراز چنین عقایدی بیش از دو هزار روز را در دوره رهبری آقای خامنه ای در حبس گذرانده است.

او هشدار می دهد که عده ای در صدد از بین بردن او هستند و تاکید می کند که اگر او بمیرد قاتل او آقای خامنه ای است.

در سال های اخیر انتقادات علنی از روش حکومت آیت الله خامنه ای و ارسال نامه های سرگشاده به او افزایش یافته است. ولی طرفداران رهبر جمهوری اسلامی او را نمونه یک حاکم عادل در یک کشور اسلامی می دانند و مخالفان او را سرسپردگان دشمنان خارجی می بینند.

اکبر گنجی، که هم اکنون به عنوان سرشناسترین زندانی سیاسی ایران در جهان شناخته شده، جایگاه خود را به عنوان پرسرو صدا ترین مخالف آیت الله خامنه ای در داخل کشور هر چه بیشتر تثبیت می کند.


گزارش پلیکان



سلام

امروز با برو بچه های کلاس زبان رفتیم درکه.یکی از به یاد ماندنی ترین روزهای زندگی من امروز بود .

با دوستهای جدیدی آشنا شدم که به همگی اونهارو به لیست بهترین دوستهام اضافه کردم .بجز کاظم و توحید که از دوستای قدیمی هستن با دکتر، سحر، یوسف، ساسان  و کلی آدمهای تووووپ دیگه آشنا شدم .

از ویژگیهای جالب این تریپ که برای هرکس تعریف میکنم از خنده میوفته زمین اینه که ما هر 15متر یکبار 10 دقیقه استراحت می کردیم.خوب که البته این موضوع کاملا به نفع من و جواد بود.

قرار ساعت 6:30 صبح بود.من بعد از 4 ساعت خواب ساعت 5 صبح بیدار شدم و خودمو راس ساعت 6:30 به محل قراررسوندم.درست راس ساعت 6:30 که خانم رضازاده تاکید می کرد که جون مادرتون دیر نکنیدها(!).خلاصه تو اون ساعت یک نفر هم اونجا نبود.من هم برای اینکه تابلو نباشم اول از همه اومدم  هی ازبالای خیابون میرفتم پایین  و بعد میومدم بالا تا بالاخره یکی یکی اومدن و ما با کمترین تاخیر ممکن یعنی 40 دقیقه حدود ساعت 7:10 حرکت کردیم.

در مسیر رفت دکتر بیچاره که خیلی آدم باحالیه مجبور بود به همراه یک غده سرطانی تا بالا بیاد(من اون غده سرطانی رو بعدا توضیح می دم ).خلاصه رسیدیم به یک قهوه خونه تقریبا همونجایی که قرار بود برسیمو بعد از استراحت برگردیم.اما کاظم و چندتا از رفقا به سرکردگی جناب دکتر  به خیال خورن مرغ(!) شروع به حرکت کردنو رفتن بالاتر که البته من بهشون نرسیدم(بدشانسیو داری!!!).

اون غدا سرطانی عجیب از 2 یا گاهی 3 تا خانم محترم تشکیل شده بود که به طرز وحشتناکی لووووووووووووووووووس بودن که بیشتر از این توضیح نمیدم چون دوست ندارم شما هم مثل من مور مور بشید.

در راه برگشت بین چندتا از رفقا بحث نژادی بالا گرفت که البته ختم به خیر شد و زیاد مهم نبود.(الحمد لله )

صعود فوق العاده ای داشتیم بعد از حدود  8 ساعت کوهپیمایی (!)و صعود به ارتفاع فکر می کنم 50 متری  بالاخره ساعت تقریبا 4 به پایین رسیدیم و رفتیم که ناهار بخوریم .بعد از ناهار تقریبا همه خمار شده بودن .از آقای پت ،جواد،سحر،کاظم و ............................................بگیر تا خودمن (!).

حدود ساعت 5:15 اتوبوس اومد دنبال ما و ما 7:10 رسیدیم شهرک.من که دیگه مثل جنازه ها شده بودم .