Amin NEWS

Take care of Freedom and Truth will take care of itself

Amin NEWS

Take care of Freedom and Truth will take care of itself

درود بر شما دوستان....

دوستان خوبم...عزیزانم....به تازگی در blogfa یک وبلاگ ایجاد کردم که بیشتر خلوتگاه شخصی میشه و کمتر به موضوعات متفرقه می پردازه ...حالا وقتی ببینید متوجه میشید...اگر لطف کنید و منو به لینکاتون اضافه کنید،من هم حتما جبران میکنم....

اینم آدرسش:http://khalvat-gah.blogfa.com

 

به امید دیدار

درود بر شما همیشه یاران این وبلاگ

تصمیم دارم یک قطعه شعر از حضرت مولانا تقدیمتون کنم

یادمه اولین باری که این شعرو خوندم حسابی رفتم تو فکرو یه کم  گریه کردم ....

خلاصه این شعر برای من کلی حرف داشت...امیدوارم خوشتون بیاد

آن یکی الله میگفتی شبی                       تا که شیرین می شد از ذکرش لبی

           گفت شیطان آخر ای بسیار گو                         این همه الله را لبیک کو

می نیاید یک جواب از پیش تخت               چند الله میزنی با روی سخت

او شکسته دل  شد و بنهاد سر               دید او در خواب خضر را در خضر

گفت هین از ذکر چون وامانده ای              چون پشیمانی از آنکش خوانده ای

گفت لبیُکم نمی آید جواب                       زان همی ترسم که باشم ردَُ باب

گفت آن الله تولبیُک ماست                        وان نیاز و درد و سوزت پیک ماست

حیله ها و چاره جویی های تو                    جذب ما بود وگشاد این پای تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست                زیر هر یا رب تو لبیُک ماست

 

 

 

اگر دین نداری لااقل آزاده باش

 

سلام دوستان

اول سالگرد میلاد امام حسین رو تبریک میگم.امیدوارم آزادی وآزادگی و مبارزه با ظلم و جور رو از این انسان آزاد یاد بگیریم ....

 

بعد باید بگم دانشگاه که نایاب بود بالاخره خودش اومد سراغمون ...  دیگه ماهم میریم دانشگاه و از این حرفا...

 

در آخر هم میخوام بگم که بزودی یک وبلاگ جدید درست میکنم که بیشتر جنبه شخصی داره وخلوتگاه خاطراتم میشه ....وقتی ردیفش کردم حتما بهتونخبر میدم....

 

فدای همه شما عزیزانم

اشکی در گذرگاه تاریخ

از همان روزی  که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که  فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد !

گرچه آدم زنده بود

 

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

 

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب،

گشت و گشت ،

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت ،

ای دریغا ...

آدمیت بر نگشت !

 

قرن ما، روزگار مرگ انسانیت است

سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست

 

صحبت ازآزادگی،پاکی،مروت،ابلهی ست

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن "موسی چمبه"هاست

 

روزگار مرگ انسانیت است

من،که از پژمردن یک شاخه گل ،

از نگاه ساکت یک کودک بیمار،

ار فغان یک قناری در قفس،

از غم یک مرد در زنجیر،

- حتی قاتلی بر دار-

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام،زهرم در پیاله،اشک و خونم در سبوست

مرگ او را  از کجا باور کنم؟

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای!جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند!

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان ا نسان می کنند!

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

 

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت ،مرگ عشق،

گفتگو از مرگ انسانیت است

 

(فریدون مشیری)